[our secret part 7]
چان: خب پس...اول پارت رپ رو ضبط میکنیم.
به علامتی که از سمت هیونگش گرفت شروع به خوندن اون پارت کرد اما ثانیه طول نکشید که چان ضبط رو متوقف کرد.
چان: هی باید تند تر بخونیش! و اینکه قسمتایی که با مداد مشخص شده رو باید زیر تر بخونی خب؟ دوباره شروع میکنیم.
نفس عمیقی کشید و خوندن رو از سر گرفت. اما بازم نتونست چیزی که باید رو از آب در بیاره.
چان: ببین اینجا باید...
هدفون رو از روی گوشش برداشت و حرف هیونگشو قطع کرد.
÷ بیا بعدا انجامش بدیم چان.
از اتاق ضبط بیرون اومد، سویشرت مشکیش رو برداشت و از اتاق اصلی بیرون رفت.
سه نفری که توی اتاق بودن با تعجب به در نگاه کردن.
چانگبین: اون چش شده؟
هان: از وقتی که از تعطیلاتش برگشته خیلی عوض شده...
چان: هی بیاین ضبط رو ادامه بدیم. پارت لینو رو بعدا ضبط میکنیم.
هان از روی صندلی بلند شد و به سمت در رفت.
هان: باید باهاش حرف بزنم.
قدم هاشو به روی بالکن کمپانی برداشت. باد از لا به لای موهاش به آرومی رد شد و پوستشو نوازش کرد. فشار زیادی روی خودش احساس میکرد. تا حالا هیچوقت اینطوری نبوده! انقدر پشیمون و پر از عذاب وجدان به خاطر کاری که انجام داده بود. خودشم نفهمید کِی گونه هاش خیس شدن. چشماشو بست و اون دختر دوباره جلوش ظاهر شد؛ دروغ بود اگه میگفت دلتنگش نیست. خیلی دلتنگش بود، خیلی زیاد. غرق در افکار و تخیلاتش بود که صدایی از پشت سرش باعث شد چشماشو باز کنه.
هان: هیونگ؟
لبخندی زد، تکیشو از نرده های بالکن گرفت و به هان نگاه کرد.
÷اوه هان! تو اینجا چیکار میکنی؟
هان: تو... حالت خوبه؟
پسر چهره سوالی به خودش گرفت و به هیونگش نگاه کرد؛ سری تکون داد و مجدد نگاهشو به آسمون صاف و آبی داد.
هان: ولی اینطور بنظر نمیاد...
چند قدمی که با لینو فاصله داشت رو به صفر رسوند و کنارش ایستاد.
هان: تو خیلی عوض شدی، قبلا اصلا اینطوری عصبانی نمیشدی*به لینو نگاهی کرد* اتفاقی افتاده؟
بدون اینکه نگاهی به پسرک بکنه جوابشو داد.
÷فقط... یه دلتنگی کوچیکه. چیز خاصی نیست هانی*بهش نگاه کرد* نیاز نیست نگران باشی.
لبخند آخرش این اطمینان رو به پسر داد که واقعا اتفاق خاصی نیوفتاده؛ هر چند که بر خلاف این بود.
÷ خب نظرت چیه برام قهوه بیاری؟
هان: داری ازم سواستفاده میکنی! درست مثل همیشه...
هر دو خنده ای کردن.
÷ نباید رو حرف بزرگت حرف بزنی پسر. ۵ دقیقه بهت وقت میدم!
هان پوفی کشید و قدم هاشو با سمت داخل ساختمون برداشت...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
به علامتی که از سمت هیونگش گرفت شروع به خوندن اون پارت کرد اما ثانیه طول نکشید که چان ضبط رو متوقف کرد.
چان: هی باید تند تر بخونیش! و اینکه قسمتایی که با مداد مشخص شده رو باید زیر تر بخونی خب؟ دوباره شروع میکنیم.
نفس عمیقی کشید و خوندن رو از سر گرفت. اما بازم نتونست چیزی که باید رو از آب در بیاره.
چان: ببین اینجا باید...
هدفون رو از روی گوشش برداشت و حرف هیونگشو قطع کرد.
÷ بیا بعدا انجامش بدیم چان.
از اتاق ضبط بیرون اومد، سویشرت مشکیش رو برداشت و از اتاق اصلی بیرون رفت.
سه نفری که توی اتاق بودن با تعجب به در نگاه کردن.
چانگبین: اون چش شده؟
هان: از وقتی که از تعطیلاتش برگشته خیلی عوض شده...
چان: هی بیاین ضبط رو ادامه بدیم. پارت لینو رو بعدا ضبط میکنیم.
هان از روی صندلی بلند شد و به سمت در رفت.
هان: باید باهاش حرف بزنم.
قدم هاشو به روی بالکن کمپانی برداشت. باد از لا به لای موهاش به آرومی رد شد و پوستشو نوازش کرد. فشار زیادی روی خودش احساس میکرد. تا حالا هیچوقت اینطوری نبوده! انقدر پشیمون و پر از عذاب وجدان به خاطر کاری که انجام داده بود. خودشم نفهمید کِی گونه هاش خیس شدن. چشماشو بست و اون دختر دوباره جلوش ظاهر شد؛ دروغ بود اگه میگفت دلتنگش نیست. خیلی دلتنگش بود، خیلی زیاد. غرق در افکار و تخیلاتش بود که صدایی از پشت سرش باعث شد چشماشو باز کنه.
هان: هیونگ؟
لبخندی زد، تکیشو از نرده های بالکن گرفت و به هان نگاه کرد.
÷اوه هان! تو اینجا چیکار میکنی؟
هان: تو... حالت خوبه؟
پسر چهره سوالی به خودش گرفت و به هیونگش نگاه کرد؛ سری تکون داد و مجدد نگاهشو به آسمون صاف و آبی داد.
هان: ولی اینطور بنظر نمیاد...
چند قدمی که با لینو فاصله داشت رو به صفر رسوند و کنارش ایستاد.
هان: تو خیلی عوض شدی، قبلا اصلا اینطوری عصبانی نمیشدی*به لینو نگاهی کرد* اتفاقی افتاده؟
بدون اینکه نگاهی به پسرک بکنه جوابشو داد.
÷فقط... یه دلتنگی کوچیکه. چیز خاصی نیست هانی*بهش نگاه کرد* نیاز نیست نگران باشی.
لبخند آخرش این اطمینان رو به پسر داد که واقعا اتفاق خاصی نیوفتاده؛ هر چند که بر خلاف این بود.
÷ خب نظرت چیه برام قهوه بیاری؟
هان: داری ازم سواستفاده میکنی! درست مثل همیشه...
هر دو خنده ای کردن.
÷ نباید رو حرف بزرگت حرف بزنی پسر. ۵ دقیقه بهت وقت میدم!
هان پوفی کشید و قدم هاشو با سمت داخل ساختمون برداشت...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
۱۳.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.